جدول جو
جدول جو

معنی او پله - جستجوی لغت در جدول جو

او پله
تاولی که در اثر سوختگی ایجاد شود، مایه ای که قبل از زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوپله
تصویر کوپله
حباب، طاقی ساخته شده از گل که در ایام سرور به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(چِ پِلْ لَ / لِ)
چهل پله. آب انبار که چهل پله گودی آن است. آب انبار بسیار گود هر چند که دارای چهل پله نباشد. آب انبار چل پله ای. هر آب انبار پرگود اگر چه پله های آن از چهل تا بیشتر یا کمتر باشد
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پِ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در 6 هزارگزی جنوب گنبد، در دشت معتدل هوائی واقع است و 185 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نوده، محصولش غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
قفل: بر مستراح کوپله سازیده است بر مستراح کوپله کاشیده (کاشنیده دهخدا) است ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از او به
تصویر او به
چادر ترکمانان خیمه ای که ترکمنان در زیر آن زندگانی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو مله
تصویر دو مله
اصلاح نمودن میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
دو سبو دو کوزه قلتین. توضیح: در حدیث آمده: اذا بلغ الما قدر قلتین لم یحمل خبثا شافعیان باین حدیث بسیار استناد کنند:) تا در یمینت یم بود بحر از دو قله کم بود بل کان همه یک نم بود از مشک سقا ریخته (خاقانی 381)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دله
تصویر دو دله
متردد بی ثبات، ریا کار، آنکه به دو تن اظهار عشق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل پله
تصویر چل پله
آب انباری که قریب چهل پله گودی آنست
فرهنگ لغت هوشیار
خستگی ناپذیر، استقامت یا لجاجت در کاری، کینه جویی
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگه ی در
فرهنگ گویش مازندرانی
به هنگام دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیاه شده، جزغاله
فرهنگ گویش مازندرانی
شیب دار، سطح شیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی
باد کردن زیر چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
نخ کرم ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ی کوه، جایی که سر بالایی کوه آغاز می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف سفالی یا فلزی کوچک با کاربردهای گوناگون، نوعی پیاله
فرهنگ گویش مازندرانی
تله ی مخصوص به دام انداختن خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
آن بار، آن دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
تاول
فرهنگ گویش مازندرانی
آب پاش
فرهنگ گویش مازندرانی
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که آن را برای شکل دادن در آب بخیسانند، چیزی که از رطوبت.، پژمرده شدن گیاه در اثر آبیاری بیش از اندازه، پوسیدن ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی
قطره آب، مجازا به معنی ناپدید شدن کسی یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
تره ی آبی، گیاهی که در کنار جویبارها و چشمه ها می روید و مصرف.، آبشار ترهtere هم گویند، آبشار کوچک ناشی از ریزش آب از ناودان چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک، پرنده ی تالابی بسیار زیبا
فرهنگ گویش مازندرانی
اوکله
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت خلفی ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
برگ نیلوفر مردابی
فرهنگ گویش مازندرانی
کناره های آب، کنار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب
فرهنگ گویش مازندرانی